درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 272
بازدید کل : 88040
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

پرنده عشق
عشق به وطن




زنده بودنم را جشن میگیرم با لمس انگشتان سرنوشت و بوسه های شیرین باد پوست می اندازم ... بزرگ شده ام ... آن روزها گذشت و من دیگر نمی خواهم از بهاری حرف بزنم که ابتدای ویرانی و درد بود و آغوشی که همیشه برای خستگی هایم تنگ بود آن روزها گذشت و عشق مثل یک ظرف استفراغ از کنار لثه های شهوانی منتظر ، به پیشگاه خلسهء اتمام می رود دردهایم را عاشقانه در آغوش میکشم پیشانی سرد شکست هایم را آرام میبوسم پاهايم را بر سنگفرش خيابان ميكشم ديگر نميشود نمی شود زير این آسمان تار دستهایم را در جيب هایت فرو بری و برایم آواز بخوانی .... .... میخواهم رویای سیب ها را بخوابم و دور شوم از هیاهوی این گورستان فوووووو وووو ت . . شمعها را فوت میکنم . . نه سایه ها ماندنی ست و نه شمع ها .. . نووووووو ووو ش . آخرین جرعه را مینوشم در سکوت تلخ ثانیه ها خاطرات ترك خورده ات را چال ميكنم بی زدن پلکی به یادهایت چشم دوخته ام به یاد تو که با سوزش مرگباری برای همیشه از شکاف سینه ام به یغما میرود ...... .... ... می خندم تلخ تر از همیشه بخاطر حقیقت که می بینم اش بهتر از همیشه !

جمعه 25 اسفند 1391برچسب:مثل همیشه, :: 19:26 ::  نويسنده : خالدجدگال

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد